سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/9/29
6:13 عصر

چی میشه

بدست افسانه در دسته شعر

 

سلام

نمی دونم چرا؟؟؟؟ اما دلم گرفته  می خوام بی خیاله همه چیز و همه کس بشم دیگه خسته شدم

می خوام قید همه چی رو بزنم حتی{.... }

وقتی خودم رو تو این حال میبینم بیشتر دوس دارم ........

امروز پیش دوستام بودم پیش همکلاسیام خیلی وقت بود این روزا برام تکرار نشد بود

فقط منتظره یه چیزم که خودمو خدا می دونه اگه اتفاق افتاد که هیچی اگه نشدراستی راستی این کارو میکنم


 

سرنوشت

 

 

وقتی خدا زندیگمو به دست سرنوشت سپرد

وقتی که اون روزای خوب یکی یکی باهم میمرد

عمر من توی لحظه ها دونه به دونه می گذشت

خندهامم گریه شدو این زندگی این سرگذشت

وقتی که دست روزگار دستامونو جدا میکرد

نفس توی سینه ی تو با قلبه من وداع میکرد

تموم دوست داشتنه تو تو برقه چشمات می دیدم

فقط با یه نگاه تو به اخر خط رسیدم

حالا که من عاشقتم تو خوابی تو دل زمین

این دسته سرنوشته که با همه بی رحمه همین........