سفارش تبلیغ
صبا ویژن

88/8/22
11:5 عصر

سکوت

بدست افسانه در دسته متن عاشقانه

 

سکوتی مرگبار بار در اتاق است که مرا از تو دور میکند

فنجان چایی در دستان سردم به جوش می آید سنگینی نگاه تو را

از قاب عکس روی طاقچه حس می کنم اما

گرمی عشق تو را هرگز

گویی همچون پائیز تو از برگهای عشقمان خسته شدی

و مرا به حال خود رها کردی .

روزها پشت سر هم سپری و من همچون مرده ای متحرک چشم به راه تو

هستم. آری دیگر خبری از تو و دوست داشتنمان نیست 

تنها همدم این روزهای من چراغی شده که شب و روز راه را برای

رهگذران خیابان روشن می کند

جوی آبی در پای درخت هر روز در حال رفتن  چراغ را از تنهایی

در آورده و با او هم صحبت شد

آب دوستی خود را به همه برده و فریاد می زند .

اما تو نه به حرفهای من گوش دادی!!!!!!!!!

 نه حرفی از عشق من به کسی گفتی.....


88/8/2
10:32 صبح

خاطرات

بدست افسانه در دسته شعروشاعری

 

خاطرات…………….

 

 

 آسمون مهتابیه امشب

 

دل پربی تابیه امشب

 

دیگه رفته تو تلاطم

 

نشده یه ذره آروم

 

 

 

مثه بچه ها نشسته

 

پای یک قاب شسکسته

 

پر درده پر آه

 

غم تنهایی محاله

 

 

 

واسه اینکه که دیگه مجنون

 

نرفته سراغ لیلی

 

عشقشون رو برده از یاد

 

یکی گفت عشقای قدیمی

 

 

 

اون روز وکردی فراموش

 

که گفتی من رفتم از هوش

 

گفتی من اخر عشقم

 

خوب شده این سرنوشتم

 

 

 

سرنوشتو خوب نگاه کن

 

چی شداون روزای رنگی

 

تنها یادگار که مونده

 

برامون دلای سنگی

 

 

 

اون روزای عاشقونه

 

اسممو می زدی فریاد

 

برام هی گل می اوردی

 

می گفتی نمی ری از یاد

 

 

 

آخرش این شد می بینی

 

تو که گفتی بهترینی

 

اگه بود اگه هستش

 

حالا من بندهای تنهام

 

 

 

بس خدا تو باش کنارم

 

که من غرقم توی غمهام

 

.......................