سلام قشنگ بود
منتظرتم باي
ديگرم دير شده قلمم مي لرزد روي جا پاي همه خاطره ها چشم من مي گريد به اميد بي سرانجام نگاه به نگاهي خاموش خيره اندر ته آب آب جاري در باغ. من به آن پنجره مي انديشم كه شبي باز شد و در جانم بوي باران پيچيد و تمام نفسم پر شد از بوي دل انگيز اميد. در ضمن وبلاگ خوبي داريد و خوشحال مي شوم كه به ما هم سري بزنيد. راستي اگه خواستيد بقيه شعر و بخونيد به قسمت آرشيو نوشته هام برويد و عنوان پنجره قصه من را كليك كنيد. بدرود
سلام حرفهاي قشنگي زدي
مرسي ازاحساس پاك ولطيفت zendegibahar.parsiblog.com