88/7/2
11:21 عصر
بدست افسانه در دسته شعر
برگ زرد
بنده ای تنها وخسته
درعبور از کوچه سارم
تنها غم خوارم شده این
کوچه های سرد وبی کس
در عبور از دل پائیز
با درختی برهنه
دل من با رفتن تو شده
یک برگ پرنده
من همون برگای زردم
تو همون شاخه ی سردی
دلمو ویرونه کردی
برگا رو از ریشه کندی
اما من بازم نشستم
پای اون درخت کهنه
خودمو یه ریشه کردم
واسه عشقی که نمونده
وضعیت من در یاهــو
افسانه
به ظاهر زن اما از خیلیا مرد ترم
18سالمه اما 7ساله به دنیا امدم
به ظاهر اروم وشاد م ولی بارون پراز طوفان وتگرگم.به زبون ادما حرف میزنم اما کسی حرفامونمیفهمه .
تنها چیزی که بهم ثابت شده اینه که زندگی یه جاهاهایی قشنگه اما نوشتن همیشه زیباست